تمام شهر
بغض مرا به صدا در می آورد
تمام شهر
بغض مرا به صدا در می آورد
بامتد خودم
شبیه یک بانوی مهر ماهی
شبیه روزهای اول پاییز ک مهر را در دل دارد
صمیمی و یکرنگ
با همان اشتیاق کودکانه
تو را دوست خواهم داشت
ب روش خودم
تمنای دعا
لب هایت همان میوه ی ممنوعه ی من است که مرا هر چه بیشتر زمینی می کند
و حالاحالاها هم قصد آسمانی شدن ندارم
بگذار گناهکارترین حوای زمین باشم
می گفت سیب میوه ی حسرت است
واما تو
برای من
نگاهت سیب است.
تو تاجر دل بودي. دل مرا بردي. اما در معامله خيانت کردي. دلم را بردي اما دل به من ندادي
شب که میرسد از کـنـارهها
گـریـه مـیکـنـم بـا سـتـارهها
وای اگر شبـی ز آستیـن جان
بــر نــیــاورم دســت چـــارهها
همچـو خامشان بستهام زبان
حـرف مـن بـخـوان از اشـارهها
ما ز اسـب و اصـل افــتـادهایم
مـا پـیـــادهایـــم ای ســوارهها
ای لـهـیـب غــم آتـشــم مـزن
خــرمـنـم مســوز از شــرارهها
ترانه سرا: حسین منزوی
دوست دارم نگاهت از آن ۱من باشد و تماميت ارضي جسمت.
دوست دارم همچون آبي باشم که هرآن ۲تو را به خود تشنه تر مي کند.
دوست دارم با تمام آن ۳خود مرا فرياد کني.
1-مال
2-لحظه
3-وجود
دستانت باید می بود وچفت میشد در دستان من تا همیشه اما حالا نیست
چشمانت باید می بود و گره میخورد با نگاهم اما حالا نیست
آغوشت باید می بود تا آرامش را بفهمم اما حالا نیست
لبهایت با ید می بود تا طعم زندگی را بچشم اما حالا نیست
خودت باید می بود تا من بودم اما حالا نیست و من نیستم
دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده نداره نداره
دیگه دنبال آهو دویدن فایده نداره نداره
چرا این در و اون در میزنی ای دل غافل
ديگه دل بستن و دل بريدن فايده نداره، نداره
وقتی ای دل به گیسوی پریشون میرسی خودتو نگه دار
وقتی ای دل به چشمون غزل خون می رسی خودتو نگه دار
دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده نداره نداره
دیگه دنبال آهو دویدن فایده نداره نداره
ای دل دیگه بال و پر نداری
داری پیر شی و خبر نداری
ای دل دیگه بال و پر نداری
داری پیر میشی و خبر نداری
وقتی ای دل به گیسو پریشون می رسی خودتو نگه دار
وقتی ای دل به چشمون غزل خون می رسی خودتو نگه دار
دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده نداره نداره
دیگه دنبال آهو دویدن فایده نداره نداره
ترانه سرا: جهانبخش پازوکی