یادش به خیر اولین باری که خواستم مداحی را شروع کنم کلاس سوم ابتدایی بودم.دادام یه دفترچه نوحه داشت و نوحه های معروف را توش مینوشت. اونروزا نوشتن نوحه‏ی نوحه خونا خیلی باب بود.دادام همیشه نوحه ها را زیر لب زمزمه میکرد ولی خودش هوچوقت نرفت تو هیئت نوحه بخونه.از طرفی منام نوحا آهنگرانا دوس داشتم و مثلش میخوندم.نمدونم چیشی شد که دادام تصمیم گرفت من نوحه خون مچّتمون شم. دادام یه دَم بشم داد و اون روز تمرین میکردم بعدشام قرار شد بعد از روضه مرحوم حاج آقا علی قاضی زاهدی برم و یه دم بگیرم.

اونروزا تا شب شیشم هفتم محرم دسّا بیرون نمرفتند و فقط تو خود مچت سینه زنی میکردند. هوای مچّت خیلی سرد بود و من از اضطراب میلرزیدم .اصاً نمدونم چکا با اینکه محرم تو همه فصلی بوده ، من همش زمسّوناشا یادمه.

خلاصه حاج آقا علی تا روضه ش تموم شد همچین که قلبم گوم گوم میزد یواشکی رفتم جلو و به اون مرحوم گفتم که میخوام یه دم بخونم ( معمولا نوحه خونا بعدِ روضه میخوندند) اما حاج آقا علی گفت بذار دعا که تموم شد .

منام مثل بچا خوب وایسادم تا دعا تموم بشه . بعد میکروفون را گرفتم تا شروع کنم. اول باید مرثیه میخوندم و بعد نوحه میخوندم.

با بسم الله شروع کردم نرم نرم صدام گرم شد، اما دو بیتی نخونده بودم که دیدم هوشکه تو مسجد نمونده و همه رفتند.

خدا رحمتش کنه حاج آقا علی مهدوی ، متولی مسجد فقط مونده بود و یه مرحوم دیه که از همساآمون بود. شاید میخواست من زیادی تو ذوقم نخوره.

با این تفاسیر نوحه خوندنم بیخودی بود ولی بخ اینکه یه تمرینیام کرده باشم خوندم و اون دو نفرام انصافاً سینه زدند تا اون شب مراسم عزاداریمون ناقص نمونه.

( این قسمت ادامه داره)