روشهای ختم قرآن

سنت ختم قرآن تو مارمضون سنت خیلی خوبیس که من نمدونم از کی تو گلپایگون شروع شده. از وقتی یادم میاد زمان بچگیمون تو مچتا بعد نماز ظور و عصر یا مغرب و عشا همه جعم میشدند و دوره ای قرآن میخوندند. اونوختا اول انقلاب بود و به این کارا خیلی اهمیت میدادند ولی من نمدونم قبل انقلابام تو مچتا دوره ختم قرآن بوده؟ بدی این روش این بود که همه همیشه وقت کافی بخ مسجد موندن نداشتند.


خیلیا ختم قرآنا با یه افطاری که میدادند تموم میکردند و اونام به این صورت بود که چند روز قبل حزبای قرآنا تقسیم میکردند تا روزی که افطاری میدند تموم شده باشه. به هر نفر 4 تا 6 تا حزب میرسید  ولی بعضیا نمرسیدند بخونند و همون روز افطاری زودتر میرفتند خونه طرف و شروع میکردند به خوندن. ما هم که زودتر حزبامونا خونده بودیم وقتی میرفتیم اونجا میدیدیم کلی حزب نخونده مونده و مجبور بودیم بازام بخونیم.

ولی خیلیا ترجیح میدند خودشون تو خونه ختم کنند چند سال که از انقلاب گذشت تو شبکه های تلویزیون هر روز ختم قرآنا میذاشتند و مردم خیلی راحت تر شدند. بدی این روش این بود که دقیقا همون زمان پخش برنامه اگه کاری داشتی به ختم نمرسیدی.

بعد چند سال دیه نوارای جزء به جزء قرآن از قاریای مصری در اومد که تو یه کیف 30 تا نوار گذاشته بودند و خوبیش این بود که  کسایی که کار داشتند هر وقت که میرسیدند قرآن بخونند ولی این روش باعث تنبلی هم میشد و ختم قرآن به آخرای مارمضون موکول میشد.

کم کم با اومدن تکنولوژی و کامپیوتر فایلای قرآن هم اومد و دیه نیاز به نگر داشتن یه جعبه بزرگ نوار نبود و حتی تو یه سی دی یا حافظه کامپیوتری بود.

امروزه حتی اونام نیازی نیس و میشه هر وقت لازم بود تو اینترنت گشت و ختم قرآنا تموم کرد.

الان که یه هفته تا آخر مارمضون مونده نمدونم  شما رسیدیند که قرآنا ختم کنیند یا نه ، اما خاطره من از سالهای قبلیس که نوار داشتیم. یادمه سال کنکورم بود و من نمرسیدم که قرآنا روز به روز تموم کنم بخ همین، روزای آخر که شد نوارا را گذاشتم که باش قرآن بخونم، ترتیل منشاوی بود و خیلی یواش یواش میخوند، یه چند تا نواری که گذشت دیدم خیلی وقت میگیره، یه ضبطی داشتیم که بخ ضبط کردن دور تند داشت. بخ همین میذاشتمش رو دور تند و هر جزء قرآنا اگه 45 دیقه وقت میبرد من با 20 دقیقه تموم میکردم و خلاصه اونسال تمومش کردم. بدی این روش این بود که بعضی وقتا خود قاری یه ذره تند تر میخوند و من رو دور تند عقب میافتادم.

امسال هم خیلی سرم شلوغ بود و نرسیدم به موقع جزئا را بخونم بخ همین یاد خاطری اونسالم افتادم و تصمیم گرفتم مث اونسال رو دور تند قرآنا ختم کنم. حالا تو کامپیوتر دور اجرای فایلای صوتی را رو هر سرعتی که  بخوام میذارم و جلّ جزئا را تموم میکنم.

 امسال وقت دعای ختم قرآن ما را هم دعا کنیند.

خاطره اولین کنکور من

از اینکه خیلی وخته هوچ نوشته ای ننوشتم از همی خوانندا عذر میخوام.

اینروزا که حال و هوا کنکور بود یاد کنکور دادن خودم افتادم و بد ندیدم اونا تو مجموعه اولین های خاطراتم بنویسم.

کنکور داره سالها برگزار میشه و به هزار طرح و جور و اجور اجرا میشه که یه مدل اون دو مرحله ای بود. اِز شانس ما اولین سال دو مرحله ای خورد به ما که هر کی مرحلی اول رتبه میورد میرفت مرحله 2. از همه بدتر این بود که سال اول مرحله 2 گلپایگان، تو اصفاوون برگزار میشد و همی بچا گلپایگون تو اون شهر بخ امتحانشون ایلون و ویلون شدند. همی بدبختی که ما بخ رفتن روز قبلش و پیدا کردن یه جای خواب بخ شب قبل کنکور کشیدیم به کنار، از بدشانسی های بزرگ و به یادموندنی زندگی من این بود که دفترچی سوالام فقط برگ اول و آخرش نوشته داشت و بقیه برگا سفید بود. اولش متوجه نشدم وفکر میکردم همینجوریس اما وقتی دیدم اصلا یه درس کامل تو دفترچه نیس جا خوردم و شوک بزرگی بشِم وارد شد، خودما باخته بودم اصن به فکرم نرسید که میتونم از مراقبا بخوام که دفترچما عوض کنند. هرچی سوال بود یعنی برگه اول و آخرا نوشتم، دست و پام میلرزید تا اینکه تصمیم گرفتم دستما بالا بگیرم ولی هوشکه منا ندید، با صدای لرزون داد زدم: ببخشیند ... . یکی از مراقبا آروم آروم به طرفم اومد و من جلّی دفترچما بشش نشون دادم و اونام با تعجب دفترچما وارسی کرد و ..... (خوددون حدس بزنید اون سال ارشمیدس هم با شرایط من بود دوقوزآباد هم قبول نمشد)

دفترچه جدید را اوردند، وفت زیادی از من تلف شده بود و من که حتی بخ از دست ندادن 3 ثانیه اسمما رو دفترچه اول ننوشته بودم از من خواستند که اسمما رو هر دو دفترچه بنویسم. دفترچه دوم را که گرفتم با ناامیدی تا اونجا که تونستم تستا را زدم ولی...

دوتا نقل بزرگ

بچه که  بودم. یه رو تو خونه نشسته بودم که یوارکی چشمم به دوتا نقل بزرگ  که رو قاب دیوار گذاشته بودند افتاد. فکر خوردن اون دوتا نقل خیلی منا وسوسه میکرد. من نمدونم اون نقلا را چکا رو اون قاب هشته بودند که دست من بشش نمیرسید.اما پکا نیوردم و یه نقشه درست کشیدم. رفتم و به برادر بزرگتره خودم گفتم: " مادرم داشت میرفت گفت این دوتا نقلا گشنه دون شد ورداریند و بخورین".

اونام تا دو تا نقل به اون گنده گی را دید پرید و دو تا را ورداشت هیکیشا به من داد و اون هیکی را اشتویی هشت دو دَنش.

یوار دادش در اومد و گفت این خو بو نفت گرفته. منام گفتم شاید بخ اینه که بالاسر گِرسوز بوده بو گرفته عَیب نداره بخوریمش.

 

الان سالها از این موضوع گذشته، ما که خوردیم ولی بعدها فهمیدیم نفتالین به چه درد میخوره

فروش ورزو


شاید همین روزهای پاییزی بود که یه  روز دادام اومد و گفت میخوایم ورزومونا برفوشیم . بُره ورزو را بیار. رفتم و از تو باربند ورزو را عوسارشا گرفتم و اوردمش تو حیاط. دادام عوسارشا وا کرد و یه طناف کوونه ای قد گردنش انداخت و گفت ببرش کشتارگاه برفوشش. من هاج و واج مونده بودم. آخه چکا باید اونا میرفوختیم، بخچکا من ببرمش. حالم خیلی گرفته شد ولی کاری نمیشد کرد سر طنافا گرفتم و راه افتادم سمت کشتارگاه. کشتارگاه نزدیک صحرا عرب بود سمت آخرای خیابون فرمونداری(اینجا شا دیه واقعا زیادی به مخم فشار اوردم یادم بیاد). 

بعد جوق عرب بوود.(ورودی کمربندی فعلی و جای میدان میوه و تره بار کنونی):نوشته خوانندگان این متن


به کشتارگاه که نزدیک شدم درش وسّه بود. خیلی از کشتارگاه وحشت داشتم . تصور میکردم اونجا همینجور مادگوس که میکشند و خونش تو جوق راه میفته.

جرعتشا نداشتم در بزنم ولی بالاخره در زدم تا هیکی اومد دم در و نگایی به ورزو زبون بسته انداخت و گفت: تو را کی فرساده؟ منام گفتم: فلانی داد زد و گفت: فلانی ورزوشا اورده. بعدام اومد و سر طنافا گرفت و من بشش گفتم: په پولش؟!! اون دست کرد تو جیفش و یه اسکناس 10 تومنی بشم داد. حیقتش بشم برخورد آخه یه کیلو گوشت اونروزا هشتاد تومن  بود اونوخت ما بخ یه ورزو 10 تومن گرفتیم، خیلی تو فکر رفته بودم ولی گفتم میرم و به دادام میگم و اون میاد ورزو را پس میگیره، ولی شاید تا اونوقت اونا کشته باشند. پکا نیوردم و داد زدم سر اون یارو و گفتم: همش 10 تومن؟ اون ورگشت گفت: این خو پول ورزو نیس، انعامده. هالا تازه مشکل دو تا شده بود. انعام؟ ... اون خو تو قرآنه....  

ماه رمضون سی سال پیش

یادش به خیر، ما که هر لحظه لحظه مونا با خاطراتمون زندگی میکنیم، افطار که میشه به یاد افطارای قدیم.... سحر که میشه به یاد سحرای قدیم... دعا که میخونیم به یاد دعا خوندنای قدیم چه حالی داشت اگه با لهجه گلپایگونی خونده میشد صفای دل آخاله های قدیمی را میشد تو دعاهاشون حس کرد.

شبا خیلی زود میخوابیدیم شاید یکی دو ساعت بعد افطار دیه همه خواب بودند. تلویزیونام برنامه نداشت(چه بهتر). هنو خوابد نبرده بود باید وخمیسادی آخه ساعتا را عقب و جلو نمکردند و ما تقریبا ساعت 2 بلند میشدیم و سفره سحری را آماده میکردیم. شنفتن دعای سحری هم از رادیو با هزار مشقت بود انقد خش خش و فش فش میکرد تا یه موج پیدا میکردیم تازه تا میومدی گوشش بدی میگفت به افق زاهدان تازه دوباره موج گردی شروع میشد.

سحریای اونروزا یه شب در میون آبگوشت بود. خوب بود ولی زیادام خو آدم نمتونه بخوره ولی وای به حالد اگه آبگوشته خوش نمک باشه (همون شور دیه..) پدرد دراومده دیه فردا از عطش باید صد بار الکی دهندا آب میزدی و لبادا خیس میکردی(وسطشام شاید آب میرفت تو گلود. غیر اختیاری دیه...) خلاصه... بعد سحر تا میرفتی مسجد و ور میگشتی دیه هوا روشنا شده بود و صرف خواب نمکرد. حیوونا را سر بپیچ و روونه کن صحرا...

طول روزا تو مطالب  قبلیم نوشتم ..

ظورا  مسجد خیلی شلوغ میشد .آخوند مسجد بین دونماز مسایل شرعی میگفت و آداب مسافر و ... هر سالام مث هم دیه.  اِنقد طولش میداد که پیرمردا بخ نماز دوم مجبور بودند تجدید وضو کنند (چون چرتشون میبرد دیه...).

نماز مغرب و عشا را قبل از خوردن افطار میرفتیم مسجد میخوندیم . انقد گشنمون بود که دعا میکردیم هیکی خرما خیراتی اورده باشه . بعضی وختا شیرام میوردند که نورعلی نور بود. گایی وختام دو نفر خیراتی میوردند که اگه هیکیشون بامیه اورده بود معمولا خرما رو دست اونیکی باد میکرد آخه خرماهاییام که میوردند خو ازاین چسبونکیا بود که فقط آدم روزه میتونست اونا را بخوره.

 

روزه هادون همه قبول .... منام دعا کنید. آمحرضا

باز هم بخونید

اولین نماز جمعه

خاطره یک شب قدر

اندر حکایت روزه خواری

خاطرات رمضان و جزیی از قرآن

سفر نامه نوروزی دخترم به شهر گلپایگان

توضیح:(این متن در مقطع چهارم ابتدایی نوشته شده)

سفر نامه جغرافیایی  نوروزی- شهر گلپایگان

شهر گلپایگان از شهرهای استان اصفهان است و در شمال غرب استان قرار دارد.همسایگان این شهر تاریخی ،از شمال: شهر خمین در استان مرکزی ، از غرب :الیگودرز در استان لرستان، از جنوب: خوانسار در استان اصفهان و از شرق: میمه در استان اصفهان است.

از تهران تا گلپایگان حدود 350 کیلومتر راه است که با وسیله شخصی حدود 4 ساعت طول خواهد کشید.در مسیر  این دو شهر (تهران و گلپایگان) شهرهایی قرار دارد که عبارت اند از قم سلفچگان دلیجان و از استانهای قم و مرکزی میگذریم.

برای رفتن به گلپایگان باید از اتوبان تهران-قم که 120 کیلومتر است عبور کرد تا به شهر قم برسیم. همیشه برای مسافران شهرهای مختلف، راهی هست که مسافران به جای عبور از مرکز شهر از حاشیه ی آن تردد میکنند به این راه کمربندی میگویند.این راه برای مسافرانی که قصد دارند زودتر به مقصدبرسند ساخته  شده است.برای شهر قم نیز درست بعد از خروجی اتوبان این راه وجود دارد.

در طول این راه اماکنی وجود دارد که مسافران میتوانند ساعتی را برای استراحت در آنجا سپری کنند در این مکانها رستوران ، کافی شاپ،سوپر مارکت، پمپ بنزین و تعمیرگاه خودرو وجود دارد.یکی از این نقاطی که در اتوبان تهران قم واقع است مجموعه مهتاب نام دارد.

از شهر قم در استان قم که بیرون میرویم به سلفچگان میرسیم که در استان مرکزی قرار دارد.قبل از رسیدن به این شهر به دوراهی میرسیم که یکی به اراک و دیگری به سمت اصفهان و سلفچگان است.که ما راه اصفهان را در پیش میگیریم.

  در شهرسلفچگان منطقه آزاد تجاری قرار دارد که مرکز پایانه واردات و صادرات کالا ست و محل تردد کامیونها و تریلرهای بزرگ است که کالاها را از کشورهای مختلف به ایران وارد ویا خارج میکنند.

این شهر را نیز به قصد دلیجان ترک میکنیم . در بین راه از کنار سد پانزده خرداد میگذریم . این سد برای تامین آب خوردن شهر قم ساخته شده است.

برای عبور از دلیجان نیز از کمربندی آن شهر گذشتیم ،در ادامه راه به دو مسیر تقسیم شده که یکی به سمت محلات و خمین و راه دیگر به سمت اصفهان است که ما باید  به سمت جنوب یعنی اصفهان ،ادامه مسیر دهیم و کم کم از استان مرکزی نیز خارج شده و به استان اصفهان وارد میشویم.

هنوز 35 کیلومتر از دلیجان فاصله نگرفته ایم که در سمت راست مسیر ،به راه فرعی که به سمت گلپایگان است وارد میشویم.از این نقطه تا شهر زیبای گلپایگان 65 کیلومتر راه است که در بین مسیر از روستای زر خیز موته میگذریم.در این روستا معدن طلای بزرگی وجود دارد. از چندین کوه که درآنها معدنهای سنگ فراوانی دیده میشود میگذریم و به دشت گلپایگان سرازیر میشویم.

آب و هوای این شهر معتدل نیمه کوهستانی است ودشت حاصل خیز گلپایگان که از رشته قناتهای فراوان و سد بزرگ گلپایگان آب میخورد در بهار و تابستان همیشه سر سبز بوده و در آن محصولات زیادی چون گندم،جو، سیفی جات، باغات و علوفه دام کاشت میشود .

در این شهر دامداری و کشاورزی به روش سنتی و صنعتی رایج است و به همین علت لبنیات این شهر زبان زد همگان بوده و حتی گوشت دام این منطقه بسیار لذیذ بوده به گونه ای که کباب این شهر ، شهرت فراوانی پیدا کرده است.

شهر گلپایگان دارای جاهای باستانی و دیدنی فراوانی است که میتوان از آنها مناره سلجوقیان، ارگ بزرگ گوگد،مسجد جامع شهر که برجای مانده از آتشکده زرتشتیان است نام برد.

صنایع دستی این شهر ، قالی بافی، گلیم بافی، گیوه دوزی، منبّت و نجاری است.

از سوغات این شهر گز و عسل و لبنیات آن مشهور است.

اگر قصد دارید به این شهر سفر کنید، بهترین زمان برای سفر به این شهر اردیبهشت ماه است که طبیعت سر سبز و پر از گل این شهر، هوش از سر هر مسافری برده و وی را شیفته هوای پاک و معطر آن میکند .

پایان

                                                                                                                                            

 

بهاییان در گلپایگان

بهاییا از 150 سال پیش تو ایران شروع به تبلیغ کردند و تو این کار ریخت و پاشای زیادی می کردند.تا اونجا که الان از نظر پراکندگی جغرافیایی دومین دین شناخته شده محسوب میشه.البته باید بگم که پیروانش خیلی کمند.این دین ساختگی تناقضات زیادی داره اما هر آدم بی اطلاعی را خیلی زود میتونه جذب کنه .

Normal 0 false false false EN-GB X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

اما در گلپایگان در اواخر دوره قاجاریه از سمت نجف آباد و کاشان وارد شهر شدند و صاحب ملک و مغازه شدند و با خوش رفتاری و هزاران کار عوام فریبانه پایگاه خودشون را باز کردند. در دوره رضا شاه که حتی مسلمونا هم حق اعلام نظر نداشتند و حتی مساجد هم تعطیل شده بود این گروه به طور غیر مستقیم تبلیغاتشونا ادامه میدادند تا اینکه رضا شاه رفت و اوضاع بخ مسلمونای گلپایگانی بهتر شد . اینجا بود که سایه سنگین بهاییا تو گلپایگون رو مسلمونا سنگینی میکرد.

گلپایگونیا به رهبری آیت ا... محمدی به وجود این غده سرطانی پی بردند و بسیار زیرکانه نفراتی را کنار بهاییا گذاشتند تا کاراشونا زیر نظر داشته باشند.

از گوشه و کنار هم اعتراضایی به کارای مزورانه بهاییا میشد و اونا هم متوجه شدند تو گلپایگون کاری را از پیش نمیبرند.

بهاییا تو دهاتا به مردم فقیر کمک مالی میکردند و یا بخششون حمام میساختند و در کنارش حسابی تبلیغات میکردند. ظاهرا پایگاشون بیشتر تو کوچری بوده و بیشترشون اونجا سکونت داشتند.

ضربه نهایی:

آیت ا... محمدی که انسان شجاع و باهوشی بودند در یک اقدام ضربتی در شب جمعه ای تو مسجد حاجی بعد از نماز مغرب و عشا اعلام میکنه که : مردم همدون فردا مسجد جامع جمع بشیند تا یه فکری به حال بهاییا بکنیم.  

اینجور که نقل میکنند فردای اون شب تا ظهر همه ی بهاییا از شهر فرار کردند و به نجف آباد برگشتند.

اندر خواص سنجت

سنجت ميوه فراموش شده!

گلپایگون بود و صحراهاشون و کلی درخت سنجت. دور تا دور جوقا پر بود از درختای سنجت . پاییز که میشد فقط عشق  سنجت تکونی را داشتیم که گونی را پر کنیم ببریم خونه بخ شب چری زمسّون.هالا خیلی کم شده یا اگه باشه بار نداره.من نمدونسّم آبامون  این همه سنجتا بخ چیشی زده بودند  ولی وقتی تحقیق کردم فهمیدم اون روزگار قدیم که شهر هر کی به هر کی بود ماموران باج و خراج ویا اشرار و دزدای معروف مثل علیقلی و ... به شهر حمله میکردند و دار و ندار اونا رو میبردند ، این درخت سنجت بود که تمام قوتشون بود . حتی باهاش نون درست میکردند . یعنی در یک کلام اگر چه این درخت همیشه افتادس ولی با میوش شهرمونا رو پاش نگر داشتس.پس یه جورایی سنجت با فرهنگ ما عجین شده .

 

مثلها:

 وقت گل سنجت :یعنی وسطای بهار که مخصوصا سر کلاس درس همه چُرتی میشند.

هیکی تو راست میگی هیکی درخت سنجت : یعنی از اونجایی که درخت سنجت هیچ وقت بعلت بارش راست نیس معلومه که طرف دروغ میگه.

 

سنجت دو جوره :

1-      خرمایی (عنابی) که دُرشته اندازی خرما  پوست قرمز یا عنابی داره ، نرمه و شیرینیش آنچنان زیاد نیس .

2-      قندی  که کوچیکتره و پوستش سفیده ، سفت تره و کمی شیرینتر.

 

 

فواید سنجت:

 ۱ - عصاره هسته و تام ميوه سنجد داراي اثر تسکيني مطلوبي روي درد حاد و مزمن مي‌باشند.

۲- بي‌دردي القا شده بوسيله عصاره هسته سنجد وابسته به سيستم اپيوئيدي نيست .

۳- ماده موثره احتمالي در بروز اثرات ضد دردي گياه سنجد ترپنوئيدها و فلاوونوئيدها هستند.

۴ - اثرات ضد دردي عصاره اين گياه هم بطريق مرکزي و هم محيطي اعمال مي‌گردد.

 ۵- اگر چه عصاره سنجد داراي اثر ضد التهاب نيز مي‌باشد ولي احتمالا بخشي از اثر ضددردي آن مستقل از اثرضد التهابي اعمال مي‌شود.

 

خصوصیت سنجت:

درخت سنجد در نواحى سرد و معتدل رشد مى كند. ميوه آن شيرين و كمى گس است. طبيعت آن سرد و خشك و يبوست آور است درحالى كه جوشانده برگ درخت سنجد خاصيت جمع كنندگى و ضداسهال دارد و بهترين دارو براى اسهال كودكان است. سنجد ازنظر غذايى كم كالرى است و براى اطفال سازگار و مقوى معده و مانع از اثرات صفرا مى باشد.

طب گياهى در مورد خواص درمانى سنجد مى گويد:
- سنجد از ريخته شدن بادنزله به درون بينى پيشگيرى مى كند. مصرف سنجد براى درمان وجلوگيرى از عوارضى مثل «قى»، اسهال صفراوى، زخم روده، سرفه هاى حاد گرم، سردرد و اثر رطوبت نافع است.
- شكوفه سنجد بسيار خوشبو است، در شيرينى پزى كاربرد دارد و محرك قوه باء در زنان است.
- سنجد مقوى قلب و برطرف كننده تب و لرزهاى سرد در بيماريهاى سينه مثل تنگى نفس، زخم ريه و عوارض دماغى محسوب مى شود.
- سنجد براى درمان بيمارى هاى كبدى عبارتند از: استسقاء، زردى و يرقان مفيد است و سنجد پخته شده به طور كامل (پوست - گوشت - هسته) در روغن زيتون به صورت خوراكى جهت درد مفاصل، خارش پوست و رشد مو توصيه شده است.
- عرق شكوفه سنجد، ضد نفخ مؤثرى براى معده مى باشد.

 

در روایت:

امام محمدباقر عليه السلام فرموده است: ميوه سنجد گوشت براستخوان مى روياند و انسان را فربه مى كند. پوست را تقويت كرده و كليه ها را گرم نگه داشته و مانع از تكرر ادرار مى شود

 

قسمتهای مختلف سنجد و خواص آنها:

خواص درخت سنجد در تمام اندامهاي آن منتشر شده است و ريشه، چوب، پوست و ميوه آن داراي خواص دارويي و صنعتي متفاوتي است از پوست درخت سنجد يك ماده شيميايي دارويي مهم به نام تتراهيدروآرمور - متيل - N استخراج مي‌شود. از برگ درخت سنجد آلكانوييد استخراج مي‌شود كه در صنايع داروسازي كاربرد دارد. اسانس گل سنجد در صنايع داروسازي و آرايشي و عطرسازي بكار مي‌رود. درخت سنجد داراي 3 قسمت برون بر (پوست قهوه‌اي رنگ)، ميان‌بر (آردي شكل) و درون بر (هسته چوبي و سفت آن) است كه قسمت ميان‌بر و درون بر آن داراي ارزش غذايي فراوان است. در قسمت ميان‌بر 2 نوع قند گلوكز و فروكتوز، 7 نوع چربي اشباع شده و اشباع نشده وجود دارد. در قسمت درون بر سنجد 17 نوع آمينواسيد و مقداري پروتئين وجود دارد كه هر يك از اين آمينواسيدها خواص دارويي بسيار مفيدي دارند بطوري كه مي‌توان گفت ميوه سنجد يك ميوه دارويي صفراست. اين ميوه در طب سنتي به عنوان تانن قابض است بنابراين در معالجه بيماريهاي دندان، لثه و اسهال و در درمان زخم معده موثر است و مي‌تواند از خونريزي جلوگيري كند. اگر آرد و هسته‌ ميوه سنجد با هم آسياب شود مصرف خوراكي آن بيماري آرتروز را درمان مي‌كند.

سابقه مداحی من-2

شب دوم شد(شب شیشم محرم) و دیه میدونسّم چکنم.همچینکه روضی حاج آقا علی تموم شد رفتم و میکروفنا دست گرفتم شروع به خوندن یه مرثیه کردم.

اونشب جمعیت مچت بیشتر بود و خیلیا مونده بودند ولی دیدم خیلیا چپ چپ بشم نگا میکنند .اولش دوزاریم نیفتاد ولی خیلی زود فهمیدم که منظورشون این بوده که چکا بی اجازه رفتم و مداحی کردم. کم کم نوحه خون مسجد اومد بغل دستم و نذاشت حداقل سلام نوحه ما بدم و اون دم را شروع کرد و بقیه جلوش به صف شدند و سینه زنی را شروع کردند.

شب بعد با اجازه متولی مسجد و بخ اینکه به نوحه خونه رو نداده باشم دوواره رفتم و مرثیه را شروع کردم. دیه بقیه عادت کرده بودند و شدم نوحه خون شی بالا. این یعنی اینکه هر جا تو مسیر که سوت و کور بود و هوچ خبری از مردم نبود میکروفن را به من میدادند و هر جا هیئتی چیزی بود خودشون دم میگرفتند.

یادم میاد یه بار از فلکی 17 شهریور از خیابان بهداشت داشتیم میرفتیم سیدسادات .آمپلی فایر رو یه دوچرخه بود و من داشتم میخوندم .خیابون خیلی تاریک بود و من هر چی کردم که از رو دفترچه بخونم فایدی نداشت .یکی دو بار اون بندی را که از حفظ بودم را خوندم ولی هنوز روشنا نبود .نه میشد نوحه را عوض کرد و نه میشد ادامه بدم، زدم زیر آواز و انقدر های های کردم تا از سه راه رد کردیم و خیابون مسجد جامع دیه روشن شد  که نوحه خون بدو بدو اومد و میکروفن را ازم گرفت.

سابقه مداحی من-1

یادش به خیر اولین باری که خواستم مداحی را شروع کنم کلاس سوم ابتدایی بودم.دادام یه دفترچه نوحه داشت و نوحه های معروف را توش مینوشت. اونروزا نوشتن نوحه‏ی نوحه خونا خیلی باب بود.دادام همیشه نوحه ها را زیر لب زمزمه میکرد ولی خودش هوچوقت نرفت تو هیئت نوحه بخونه.از طرفی منام نوحا آهنگرانا دوس داشتم و مثلش میخوندم.نمدونم چیشی شد که دادام تصمیم گرفت من نوحه خون مچّتمون شم. دادام یه دَم بشم داد و اون روز تمرین میکردم بعدشام قرار شد بعد از روضه مرحوم حاج آقا علی قاضی زاهدی برم و یه دم بگیرم.

اونروزا تا شب شیشم هفتم محرم دسّا بیرون نمرفتند و فقط تو خود مچت سینه زنی میکردند. هوای مچّت خیلی سرد بود و من از اضطراب میلرزیدم .اصاً نمدونم چکا با اینکه محرم تو همه فصلی بوده ، من همش زمسّوناشا یادمه.

خلاصه حاج آقا علی تا روضه ش تموم شد همچین که قلبم گوم گوم میزد یواشکی رفتم جلو و به اون مرحوم گفتم که میخوام یه دم بخونم ( معمولا نوحه خونا بعدِ روضه میخوندند) اما حاج آقا علی گفت بذار دعا که تموم شد .

منام مثل بچا خوب وایسادم تا دعا تموم بشه . بعد میکروفون را گرفتم تا شروع کنم. اول باید مرثیه میخوندم و بعد نوحه میخوندم.

با بسم الله شروع کردم نرم نرم صدام گرم شد، اما دو بیتی نخونده بودم که دیدم هوشکه تو مسجد نمونده و همه رفتند.

خدا رحمتش کنه حاج آقا علی مهدوی ، متولی مسجد فقط مونده بود و یه مرحوم دیه که از همساآمون بود. شاید میخواست من زیادی تو ذوقم نخوره.

با این تفاسیر نوحه خوندنم بیخودی بود ولی بخ اینکه یه تمرینیام کرده باشم خوندم و اون دو نفرام انصافاً سینه زدند تا اون شب مراسم عزاداریمون ناقص نمونه.

( این قسمت ادامه داره)