یادش به خیر، ما که هر لحظه لحظه مونا با خاطراتمون زندگی میکنیم، افطار که میشه به یاد افطارای قدیم.... سحر که میشه به یاد سحرای قدیم... دعا که میخونیم به یاد دعا خوندنای قدیم چه حالی داشت اگه با لهجه گلپایگونی خونده میشد صفای دل آخاله های قدیمی را میشد تو دعاهاشون حس کرد.

شبا خیلی زود میخوابیدیم شاید یکی دو ساعت بعد افطار دیه همه خواب بودند. تلویزیونام برنامه نداشت(چه بهتر). هنو خوابد نبرده بود باید وخمیسادی آخه ساعتا را عقب و جلو نمکردند و ما تقریبا ساعت 2 بلند میشدیم و سفره سحری را آماده میکردیم. شنفتن دعای سحری هم از رادیو با هزار مشقت بود انقد خش خش و فش فش میکرد تا یه موج پیدا میکردیم تازه تا میومدی گوشش بدی میگفت به افق زاهدان تازه دوباره موج گردی شروع میشد.

سحریای اونروزا یه شب در میون آبگوشت بود. خوب بود ولی زیادام خو آدم نمتونه بخوره ولی وای به حالد اگه آبگوشته خوش نمک باشه (همون شور دیه..) پدرد دراومده دیه فردا از عطش باید صد بار الکی دهندا آب میزدی و لبادا خیس میکردی(وسطشام شاید آب میرفت تو گلود. غیر اختیاری دیه...) خلاصه... بعد سحر تا میرفتی مسجد و ور میگشتی دیه هوا روشنا شده بود و صرف خواب نمکرد. حیوونا را سر بپیچ و روونه کن صحرا...

طول روزا تو مطالب  قبلیم نوشتم ..

ظورا  مسجد خیلی شلوغ میشد .آخوند مسجد بین دونماز مسایل شرعی میگفت و آداب مسافر و ... هر سالام مث هم دیه.  اِنقد طولش میداد که پیرمردا بخ نماز دوم مجبور بودند تجدید وضو کنند (چون چرتشون میبرد دیه...).

نماز مغرب و عشا را قبل از خوردن افطار میرفتیم مسجد میخوندیم . انقد گشنمون بود که دعا میکردیم هیکی خرما خیراتی اورده باشه . بعضی وختا شیرام میوردند که نورعلی نور بود. گایی وختام دو نفر خیراتی میوردند که اگه هیکیشون بامیه اورده بود معمولا خرما رو دست اونیکی باد میکرد آخه خرماهاییام که میوردند خو ازاین چسبونکیا بود که فقط آدم روزه میتونست اونا را بخوره.

 

روزه هادون همه قبول .... منام دعا کنید. آمحرضا

باز هم بخونید

اولین نماز جمعه

خاطره یک شب قدر

اندر حکایت روزه خواری

خاطرات رمضان و جزیی از قرآن