«عمر بن سعد» قاتلی که به طمع ملک ری خون خدا را ریخت
«عمر بن سعد» ـ چنان که امام حسین (ع) پیشگویی کرده بود ـ به خواسته خود، یعنی حکومت بر ملک ری نرسید و ناکام در کوفه ماند، تا آن که در قیام مختار به کیفر دنیوی خود رسید.
تاریخ اسلام از قاتلان امام حسین (ع) به عنوان شقیترین و بیرحمترین افراد یاد میکند. افرادی که به طمع درهم و دینار و در بالاترین حالت، حکومت ری و قبای حکمرانی بر گروه مردمان، خون فرزند رسول گرامی اسلام (ص) را که به خون خدا «ثارالله» تعبیر شده است، ریختند.
با خبر شدن از سرنوشت این افراد پست و دونمایه بعد از جنایاتی که در کربلا و عاشورای حسینی انجام دادند، موضوعی است که کنجکاوی مسلمانان و به خصوص شیعیان و دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت (ع) را برانگیخته است، به همین دلیل با کنکاش در دانشنامه 14 جلدی امام حسین (ع) که به همت انتشارات دارالحدیث قم منتشر شده است و پدیدآورندگان آن مدعیاند که کاملترین و معتبرترین مقتل است، سرنوشت محتوم جانیان دشت کربلا را استخراج کردیم. در این سلسله گزارش، سرنوشت یزید بن معاویه، عبیدالله بن زیاد، عمر بن سعد، شمر بن ذی الجوشن، عمرو بن حجاج، حرملة بن کاهل، خولی بن یزید، سنان بن انس، زرعه، قیس بن اشعث، عبدلله بن عقبه، عبدالله بن ابی حصین، عبدالرحمان بن ابی خشکاره بجلی و حصین بن نمیر با استفاده از مستندات دانشنامه 14 جلدی امام حسین (ع) بیان میشود و بخش سوم نیز مربوط به عمر بن سعد است که دستور جنایتهای صورت گرفته در نبرد نابرابر کربلا، توسط وی صادر میشد.
* عمر بن سعد
ابوحفص عمر بن سعدبنابی وقاص، سرکرده سپاه عبیدالله بن زیاد در رویارویی با امام حسین (ع) بوده است. در سال تولد وی، اختلاف است. او در خانوادهای قُرَشی و نسبتاً مهم به دنیا آمد؛ اما از همان آغاز جوانی، هوای ریاست در سر داشت و پدرش را سزاوارترین کس به خلافت میدانست.
ابن سعد، مجرم شماره سوم فاجعه کربلا بود و فرماندهی عملیات را در کربلا به عهده داشت. وی به طمع ملک ری، فریفته وعدههای دروغین ابن زیاد شد و به جنایتهای بزرگی دست یازید که ننگ آن برای همیشه، دامنگیر او و خانوادهاش گشت.
عمر بن سعد ـ چنان که امام حسین (ع) پیشگویی کرده بود ـ به خواسته خود، یعنی حکومت بر ملک ری نرسید و ناکام در کوفه ماند، تا آن که در قیام مختار به کیفر دنیوی خود رسید.
عمر بن سعد در قیام مختار، به شدت، هراسان شد. از این رو، به وسیله عبدالله بن جَعدة بن هُبَیره از مختار، اماننامه گرفت؛ اما مختار، اماننامه را ماهرانه و دو پهلو تنظیم نمود و در اولین فرصت، بهانهای به دست آورد و یکی از یاران خود را به نام ابوعمره، برای دستگیری او روانه کرد. ابوعمره نیز در درگیری با عمر بن سعد، او را با شمشیر به قتل رساند و سرش را در لباسش نهاد و به حضور مختار آورد.
مختار، سر عمر بن سعد را به پسر او، حفص، نشان داد و از او پرسید: آیا او را میشناسی؟ حفص، پاسخ مثبت داد و کمله استرجاع (انا لله) بر زبان راند و گفت: زندگی پس از او فایده ندارد! مختار نیز گفت: راست گفتی! تو پس از او زندگی نخواهی کرد. و دستور داد او را کشتند و چون سر او در کنار سر پدرش نهادند، مختار گفت: این، در مقابل حسین و این، در مقابل علی بن الحسین، هر چند مساوی نیستند!
مختار سپس سر آن را به مدینه نزد محمد بن حنفیه فرستاد.
گفتنی است که در سال وقوع این حوادث، اختلاف است؛ ولی به نظر میرسد ـ چنان که طبری گزارش کرده ـ کشته شدن عمر بن سعد، در اوایل نهضت مختار، یعنی سال 66 هجری، اتفاق افتاده است.
در کتاب «تاریخ دمشق» آمده است: عمر بن سعد، ابوحفص عمر به سعد بن ابی وقاص مالک بن اهیب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب بن مُرّة بن کعب بن لؤَیّ بن غالب قُرَشی زهری است.
در کتاب «الطبقات» به نقل از خلیفة بن خیاط آمده است: عمر بن سعد بن مالک، مادرش ماریه دختر قیس بن مَعدی کَرِب بن حارث بن سِمط بن امرؤ القس بن عمرو بن معاویه و از قبیله کنده است. کنیه او ابوحفص است. مختار بن ابی عبید، در سال 65 [هجری] او را کشت.
در کتاب «تهذیب الکمال» به نقل از یحی بن معین، درباره تاریخ تولد عمر بن سعد آمده است: او در سال مرگ عمر بن خطاب، به دنیا آمد. دیگران گفتهاند که: در دوران پیامبر (ع) به دنیا آمد.
در کتاب «الارشاد» به نقل از عبدالله بن شریک عامری آمده است: من از یاران امام علی (ع) میشنیدم که هر وقت، عمر بن سعد از در مسجد وارد میشد، میگفتند: این، کشنده حسین بن علی است. و این، پیش از کشته شدن امام حسین (ع) بود.
در کتاب «الارشاد» به نقل از سالم بن ابی حفصه آمده است: عمر به سعد به امام حسین (ع) گفت: ای ابا عبدالله! در اطراف ما، افراد سفیهی هستند که میپندارند من تو را میکشم.
امام حسین (ع) به او فرمود: «آنان سفیه نیستند؛ بلکه عاقلاند؛ اما آنچه مایه روشنی چشم من است، این است که تو پس از من، گندم عراق را به مدت بسیار کمی خواهی خورد.»
در کتاب «الامالی» شیخ طوسی به نقل از مدائنی، از روایانش آمده است: از مختار ـ که رحمت خدا بر او باد ـ برای عمر بن سعد بن ابی وقاص، درخواست امان شد؛ ولی به شرط این که از کوفه بیرون نرود، به او امان داد، که اگر برود، خونش بر باد رفته است.
مردی نزد عمر بن سعد آمد و گفت: من شنیدهام که مختار، سوگند یاد کرده که مردی را بکشد! به خدا سوگند، من کسی را جز تو، گمان ندارم.
عمر [بن سعد] از کوفه بیرون آمد تا به حمام رسید. به او گفته شد: فکر میکنی این کارت بر مختار پوشیده میماند؟! او شبانه بازگشت و داخل خانهاش شد.
وقتی صبح شد، من بر مختار وارد شدم. هیثم بن اسود آمد و نشست. حفص پسر عمر بن سعد آمد و به مختار گفت: [پدرم] ابوحفص، برایت پیام داد که: بر اساس همان عهد و قراری که میان ما و تو هست، ما را در جایگاهمان نگه دار.
مختار گفت: بنشین. و ابو عمره را صدا زد. مردی کوتاه آمد، در حالی که صدای چکاچک آهن سلاحش بلند شده بود. مختار با او در گوشی سخن گفت و دو نفر را هم خواست و به آنها گفت: با او بروید. به خدا سوگند، خیال نمیکردم که به خانه عمر بن سعد رسیده باشد که سرش را آورد.
مختار به حفص گفت: این را میشناسی؟
گفت: «انا لله و انا الیه راجعون»؛ آری.
مختار گفت: ای ابو عمره! او را به عمر، ملحق کن. او حفص را هم کشت.
آنگاه مختار ـ که رحمت خدا بر او باد ـ گفت: عمر در برابر حسین (ع) و حفص در برابر علی بن الحسین، هر چند که برابر نیستند.
در کتاب «تاریخ الطبری» به نقل از موسی بن عامر ابو الاشعر آمده است: روزی مختار ـ که برای هم مجلسیهای خود سخن میگفت ـ اظهار داشت: فردا مردی گنده پا، گود چشم و پر ابرو را میکشم که کشته شدن او، اهل ایمان و فرشتگان مقرب را خوشحال میکند.
هیثم بن اسود نخعی، نزد مختار بود که این گفته را شنید و در دلش افتاد که آن کسی که مختار قصد او را دارد، عمر بن سعد بن ابی وقاص است. وقتی به منزلش بازگشت، پسرش عُریان را خواست و گفت: امشب با ابن سعد دیدار میکنی و او را از فلان و فلان مسئله، خبردار میسازی و میگویی: مراقبت لازم را به عمل بیاور که مختار، جز تو را قصد نکرده است.
پسر هیثم، نزد عمر بن سعد آمد و ماجرا را باز گفت. عمر بن سعد به وی گفت: خدا به پدرت و به خاطر رعایت حق برادری، جزای خیر دهد! مختار، چگونه قصد مرا کرده، در حالی که با من عهد بسته و تعهد داده است؟!
مختار، نخستین کاری که کرد، این بود که روش خوبی را در میان مردم، بنیاد گذاشت و با آنها به مهر، رفتار کرد.
عبدالله بن جعدة بن هبیره، به جهت خویشاوندیاش با علی (ع)، گرامیترین شخص در نزد مختار بود. عمر بن سعد با عبدالله بن جعده صحبت کرد و به او گفت: من از این مرد ـ یعنی مختار ـ بیمناکم. برای من امان بگیر. او هم امان گرفت.
من امان او را دیدم و خواندم. چنین بود: «بسمالله الرحمن الرحیم. این، امانی است که از سوی مختار بن ابی عبید برای عمر بن سعد بن ابی وقاص. تو و مال و خانواده و خاندان و فرزندانت در امان خدایید. برای آنچه در زمان گذشته از تو سرزده، مؤاخذه نمیشوی، مادام که حرف شنو و مطیع باشی و کنار خانه و خانواده و شهرت باشی. هر کس از مأموران و شیعیان خاندان محمد و دیگر مردم، عمر سعد را میبیند، معترض او نشود، جز به خوبی»
سائب بن مالک، احمر بن شُمَیط، عبدالله بن شداد و عبدالله بن کامل، گواهان این امان بودند و مختار، خود با خدا عهد و پیمان بست که به آن امانی که به عمر بن سعد داده، وفا کند، مگر این که او کاری انجام دهد و خدا را گواه گرفت، و خدا گواهی کافی است.
ابو جعفر محمد بن علی (باقر) (ع) میفرماید: «امان دادن مختار به عمر بن سعد به این که «مگر کاری انجام دهد»، مرادش این بود که او هرگاه داخل مستراح هم شد، کاری انجام داده است».
وقتی عُریان، خبر [سوگند خوردن مختار به کشتن فردی] را آورد، عمر به سعد، شب برای حمام از منزل بیرون رفت. سپس با خود گفت: به منزلم برمیگردم. پس بازگشت و از رَوحاء، عبور کرد و صبح به خانهاش آمد، در حالی که به حمام رفته بود. غلامش به او اماننامه و نیز منظور مختار را از آن، یادآوری کرد و گفت: چه کاری بزرگتر از آنچه تو کردی! تو اقامتگاه و خانوادهات را ترک کردی و تا این جا آمدی. به منزلت برگرد و اجازه نده که مختار، بهانهای بر ضد تو بیابد.
او به منزلش بازگشت؛ ولی خبر رفتنش به بیرون از منطقه تعیین شده، به مختار رسید. مختار گفت: هرگز! در گردن او زنجیری است که اگر برای فرار هم تلاش کند، نمیتواند و او را باز میگرداند.
مختار، صبح، ابو عمره را به دنبال عمر بن سعد فرستاد و دستور داد که او را بیاورد. ابو عمره نزد عمر بن سعد آمد و بر او وارد شد و گفت: تو را خواسته است!
عمر برخاست؛ اما پایش در جبهاش گرفت و فرو افتاد. ابو عمره او را در همان جبه با شمشیرش کشت و سرش را در دامنش گذاشت و آن را در برابر مختار قرار داد.
مختار به پسر عمر، حفص بن عمر بن سعد ت که نزد او نشسته بود ـ گفت: این سر را میشناسی؟
حفص، استرجاع کرد (إنا لله گفت) و گفت: آری و زندگی، دیگر پس از او، لطفی ندارد! مختار گفت: راست گفتی. تو هم پس از او زنده نمیمانی! و دستور داد او را نیز کشتند و سر او را در کنار سر پدرش گذاشتند.
آنگاه مختار گفت: این در برابر حسین (ع) و این هم در برابر علی بن الحسین (علی اکبر)، هر چند که برابر نیستند! به خدا سوگند، اگر سه چهارم قریش را به خاطر حسین میکشتم، با بند انگشتی از بند انگشتان او برابری نمیکرد.
در کتاب «الاخبارالطوال» آمده است: شمر بن ذی الجوشن و عمر بن سعد و محمد بن اشعث و برادرش قیس بن اشعث، وقتی خبر شورش مردم بر مختار و سر باز زدن از فرمان او را شنیدند، به کوفه آمدند. آنان در طول حکومت مختار، از مختار، فراری بودند؛ چون فرماندهان جنگ با حسین (ع) بودند. آنان با مردم کوفه همراه شدند و زمان امور مردم را برعهده گرفتند.
دو گروه، آماده نبرد شدند. کوفیان، همگی در جبّانة الحَشّاشین گرد آمدند. مختار به سوی آنها حرکت کرد و درگیر شدند ...
به مختار، خبر رسید که شَبَث بن رِبعی و عمرو بن حجاج و محمد بن اشعث با عمر بن سعد، به همراه گروهی از اشراف کوفه، راه بصره را پیش گرفتهاند [و فرار میکنند]. وی مردی از نزدیکان خود به نام ابو قَلوص شِبامی را با سپاهی در پی آنان فرستاد. او در منطقه مَذار به آنها رسید. آنها با او [ابوقلوص] درگیر شدند و ساعتی با وی جنگیدند و شکست خوردند و عمر بن سعد به دست او افتاد و بقیه فرار کردند. او عمر بن سعد را نزد مختار آورد.
مختار گفت: ستایش، خدایی را که تو را در دسترس قرار داد! به خدا سوگند، دلهای خاندان محمد را با ریختن خونت تسکین میدهم. ای کیسان! گردنش را بزن. او هم گردن عمر بن سعد را زد و سرش را گرفت و به مدینه نزد محمد بن حنفیه فرستاد.
در کتاب «تاریخ دمشق» به نقل از عبدالله بن شریک آمده است: پوشندگان رداهای نقشدار و قلندران بُرنُس پوش ـ کلاه قلندری، کلاه متصل به جبه، کسانی که مشهور به زهد و عبادت بودند ـ را دیدم که وقتی عمر بن سعد از کنار آنها گذشت، گفتند: این، قاتل حسین (ع) است. و این، پیش از آن بود که عمر بن سعد، حسین (ع) را بکشد.
در کتاب «رجال الکشّی» به نقل از عمر بن علی بن الحسین (ع) آمده است: وقتی سر عبیدالله بن زیاد و سر عمر بن سعد را برای امام زینالعابدین (ع) آوردند، به سجده افتاد و فرمود: «ستایش، خدایی را که انتقام خون مرا از دشمنانم گرفت! خدا به مختار، جزای خیر بدهد!»
در کتاب «الدعوات» آمده است: وقتی مختار، سر عمر بن سعد ـ که بر او لعنت باد ـ را برای امام زینالعابدین (ع) فرستاد، به پیکش گفت: به هیچ کس مگو که چه همراه داری، تا سفره غذا پهن شود.
او وارد شد و سفره، پهن شده بود. امام زینالعابدین (ع) [پس از دیدن سر عمر بن سعد] به سجده افتاد و گریست و گریهاش را طول داد. آن گاه نشست و فرمود: «ستایش، خدایی را که انتقام خون مرا پیش از درگذشتم گرفت!»
اين مطلب تاکنون 8022 بار مشاهده شده است.مطالب مرتبط با فارس نیوز سرانجام قاتلان امام حسین (ع) و یارانش «حرمله» خونخواری که شیرخواره حسین (ع) را به شهادت رساند «شمر» جنایتکاری که امام حسین (ع) او را نفرین کرد «عمر بن سعد» قاتلی که به طمع ملک ری خون خدا را ریخت «عبیدالله بن زیاد» سیّاسی که رحم نداشت «یزید» فاسدی که هنگام مستی به درک واصل شد «حصین بن نمیر» خبیثی که مانع آب خوردن امام حسین (ع) شد
| | |