استاد علی وکیلی پس از پایان تحصیلات دانشگاهی به شهرستان گلپایگان مراجعت کردند و در سال 1328 در دبیرستان فردوسی و دانشسرای مقدماتی تدریس ریاضیات را بر عهده گرفتند. ایشان از بدو ورودشان به فرهنگ گلپایگان با رفتارشان نشان دادند که استادی چیرهدست، معلمی آگاه و مسئول، متعهدی صاحبنظر و مشاوری صادق هستند، لذا در تمام ادوار علاوه بر تدریس، ریاست دبیرستان فردوسی و دانشسرای مقدماتی به طور همزمان بر عهدهی ایشان بود و همواره طرف مشورت مسئولین ادارهی فرهنگ گلپایگان بودند و در غیاب روئسای فرهنگ کفالت آن اداره را به عهده میگرفتند.
استاد علياكبر جعفري
به همت استاد علیاکبر جعفری
از ملک ادب کارگزاران همه رفتند شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
این گرد شتابنده که بر دامن صحراست گوید چه نشینی که سواران همه رفتند
داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو کز باغ جهان لاله عذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست کز کاخ هنر نادره کاران همه رفتند
افسوس که افسانه سرایان همه خفتند اندوه که اندوهگساران همه رفتند
فریاد که گنجینه طرازان معانی گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند
یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار ،بهار، از مژه در فرقت احباب کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
بیشتر اهالی شهرستان گلپایگان که سنی از آنها گذشته است، مرحوم آقا محمد خان وکیلی را میشناسند و با خاطراتی خوش از وی به نیکی یاد میکنند. او مردی با وقار، مهربان، مردمدار و امانتداری صالح بود. به کشاورزان سپرده بود که در فصل برداشت جالیز سهم دیگران فراموش نشود. اغلب بچههای رباط ابلولان صف میکشیدند و هرکدام خربزه، هندوانه یا گرمک میگرفتند. در موقع فروش محصول همیشه جانب مشتری را میگرفت و بیش از حد معمول به او میداد. پس از مرگش دو چمدان حاوی اسناد و مدارک مردم که پیش او به امانت گذاشته بودند، توسط فرزندانش به صاحبان آنها باز گردانده شد. همسر مرحوم آقا محمدخان، بانویی لایق، مومن و مبادی آداب بود به گونهای که دوازده فرزند را به شایستگی تیمار کرد و در تندرستی و سلامت جسم و جان آنان کوشید. استاد علی وکیلی در چنین خانوادهای تولد یافت و رشد و نمو کرد. ابتدا برای کسب دانش و آگاهی به مکتبخانهای در رباط ابلولان سپرده شد. اما وقتی پدر ایشان باخبر شد که در شهرستان گلپایگان مدارس نظام جدید دایر شده است، ایشان را در یکی از آن مدارس ثبتنام کرد. آقای وکیلی وقتی از مدرسه به رباط ابلولان باز میگشت، به دوستانش میگفت: شما هم به شهر بیایید زیرا در مدارس آنجا (هندسه) هم درس میدهند. دورهی دبستان و سیکل اول دبیرستان را در مدارس گلپایگان گذراندند و مدت یک سال در بازار گلپایگان و در نزد دائیشان به کسب پرداختند. در این زمان به همت والای شادروان دکتر عبدالله معظمی دانشسرای مقدماتی در گلپایگان دایر شد (این مرکز آموزشی از جمله یازده دانشسرای سراسر کشور بود.) اگر به تاریخ تاسیس دانشسرای مقدماتی گلپایگان مراجعه کنیم، در مییابیم که این مرکز با استعدادترین و ممتازترین شاگردان گلپایگان، شهرهای همجوار حتی تا اقصی نقاط ایران مانند سبزوار و نیشابور را پذیرا بود. اگثر فارغالتحصیلان دانشسرای مقدماتی گلپایگان در دورههای مختلف از بدو تاسیس تا 1342 هرکدام معلمینی آگاه، مسئول، اندیشمند و فرزانه بودهاند و چون چراغی تابناک در 65 سال گذشته درخشیدهاند. استاد علی وکیلی یکی از این فرهیختگان بودند که در دانشسرای مقدماتی ادامهی تحصیل دادند و با کسب رتبه دوم مطابق قانون به دانشسرای عالی و دانشگاه تهران راه یافته و به اخذ درجه لیسانس در رشتهی ریاضی نائل آمدند. استاد پس از پایان تحصیلات دانشگاهی به شهرستان گلپایگان مراجعت کردند و در سال 1328 در دبیرستان فردوسی و دانشسرای مقدماتی تدریس ریاضیات را بر عهده گرفتند.راستی اگر پرندگان مهاجر به باغ وطن بر نگردند چه کسی مژدهی آمدن بهار را به چمن برساند، چه کسی شاپرکها را روانهی دشت و دمن کند تا گل به گلستان صلای عام دهد و بلبلان با نغمهسرایی مرگ زمستان را جشن بگیرند آقای وکیلی از بدو ورودشان به فرهنگ گلپایگان با رفتارشان نشان دادند که استادی چیرهدست، معلمی آگاه و مسئول، متعهدی صاحبنظر و مشاوری صادق هستند. لذا در تمام ادوار علاوه بر تدریس ریاست دبیرستان فردوسی و دانشسرای مقدماتی به طور همزمان بر عهدهی ایشان بود و همواره طرف مشورت و رایزنی مسئولین ادارهی فرهنگ گلپایگان بودند و در غیاب روسای فرهنگ کفالت آن اداره را به عهده میگرفتند. اینجانب این افتخار نصیبم شد که در سال دوم دانشسرای مقدماتی چند ماهی شاگرد ایشان در دروس ریاضی بودم. رفتار و گفتار و منش این بزرگمرد آتش به جانم افکند و شمع وجودم را برای سوختن و روشنی بخشیدن به گمگشتگان وادی ظلمت و جهل مشتعل و فروزان کرد. فراموش نمیکنم که در روزهای سرد و یخبندان زمستان در حالی که برف به شدت میبارید با دوچرخه از رباط به دانشسرا میآمدند و با همان سر و روی برفی وارد کلاس میشدند تا به شاگردانشان یاد دهند که قبل از نواختن زنگ باید در کلاس باشند. در یکی از این روزها یکی از دانشآموزان به بهانهی آمدن برف دیرتر وارد کلاس شد. ایشان فرمودند: شما سال آینده معلم روستا خواهید شد. در آن زمان در یک روز برفی چه خواهید کرد، یکی گفت: آقا نمیرویم. استاد برآشفتند، گچ را به زمین گذاشته و تا پایان وقت کلاس دربارهی تعهد و مسئولیت یک معلم در قبال شاگردان سخن گفتند و با لحنی مشفقانه ما را هدایت کردند. استاد علاوه بر مقام علمی، به عنوان سمبل راستی و اخلاق انسانی شناخته شده بودند و به دانشآموزان مستعدی که توان مالی مناسب برای ادامهی تحصیل نداشتند کمک کرده و شهریهشان را میپرداختند و به نحوی این کار را انجام میداند که عزت نفس و آبروی آنان حفظ شود. موقعیتهای زیادی برای آن بزرگوار پیش آمده بود که میتوانستند از راههای نادرست درآمدهای زیادی کسب کنند ولی هرگز دامن خود را آلوده نساخته و شرافت معلمی خویش را در قبال درهم و دینار حراج نکردند. در سال دوم دانشسرا به دلیل تنگنظریها و خودخواهیهای برخی ناچار شدند کلاس ریاضی را ترک کنند و دانشآموزان از فرد جانشین ایشان نتوانستند بهرهی کافی ببرند بنابراین از آقای وکیلی درخواست کردند برایشان کلاس فوقالعاده بگذارند. استاد با رویی گشاده پذیرفتند و هفتهای یک روز تا پایان سال بدون دریافت حتی یک ریال این کلاس در دبیرستان فردوسی تشکیل میشد.
هجرتی ناخواسته
علیرغم شوق فراوان استاد برای تدریس در گلپایگان، عدهای نابخرد، حسود و تنگنظر که لزوما، از تودهی مردم نبودند، عرصه را بر ایشان تنگ کردند، تا جایی که تصمیم گرفتند به مسجدسلیمان منتقل شوند. سوکمندانه باید گفت که این رسم ناپسند و این عادت شوم که ویژهی محیطهای کوچک است، هنوز ادامه دارد و فرهیختگان و خدمتگزاران را مجبور به ترک یار و دیار میکند و دیگران نیز با سکوت خود شاید به نیت پلید مشتی جاهل و خودخواه کمک میکنند. استاد ترک دیار کردند و روانهی مسجدسلیمان شدند. پس از 4 سال اقامت در آن شهرستان و تدریس ریاضی در دبیرستانهای آن سامان به تهران آمدند. یازده سال در دبیرستانهای دارالفنون و خوارزمی به تدریس پرداختند و در زمرهی شایستهترین دبیران ریاضی کشور بودند. در دو سال متوالی به عنوان طراح سوالات درس حساب استدلالی سال ششم ریاضی سراسر کشور برگزیده شدند. در سال 1355 طی حکمی به اصطلاح بازنشسته شدند، اما کار تدریس را در دبیرستانهای تهران ادامه دادند. مجتمع آموزشی دکتر حسابی منطقه 6 و دبیرستان خواجه نصیر منطقه 5 افتخار داشتند که از دانش سرشار ایشان بهرهور شوند و استاد با وجود ابتلا به بیماری رنجآور آسم همچنان راستقامت و استوار، عاشقانه به کلاس میرفتند و به تشنگان وادی حیرت و نادانی و گمشدگان عصر آتش و دود درس آگاهی، وفا و انسانیت میدادند. یکی از دانشآموزان ایشان در آغاز کتابی که به استاد هدیه کرده بود نوشته است:
تقدیم به انسانترین و با احساسترین دبیرمان
استاد معتقد بودند که: کسانی که در امر آموزش ریاضی تجربه دارند و روشهای درست هدایت آدمی را به طرف تفکر علمی میشناسند، مسئولیتی بزرگ در قبال جوانان دارند. زیرا مشکل عمدهی اکثریت قریب به اتفاق پذیرفتهشدگان در رشته ریاضی را ناتوانی در درست اندیشیدن و بیان درست حاصل اندیشه میدانستند و مانند بسیاری از دبیران اندیشمند و آگاه اعتقاد داشتند: این ضعف ریشه در کنکور کلیشهای ورود به دانشگاهها دارد و باید درمان شود. استاد فرزانه جناب آقای محمود کاشانی که در سالهای 1337 و 1338 در گلپایگان ریاضیات دبیرستان را تدریس میکردند و از دوستان استاد بودند درباره ایشان چنین فرمودهاند: آقای وکیلی خوب فکر میکردند. خوب مینوشتند و افکار و نوشتههایشان را خوب بیان میکردند. در سال 1379 موسسهی فرهنگی و هنری ادیب گلپایگان طی شمارهی 36991/32 ادارهی ثبت شرکتها و موسسات غیر تجاری به ثبت رسید که موسسین و اعضای هیئت مدیرهی آن عبارتند از آقایان: علی وکیلی، محمد شهیدی، حسن سعیدی، فضلالله اخلاقی، محمدجواد علیاکبری، منوچهر خالصی، محمدتقی مذهبی و علیاکبر جعفری. این انجمن موقعیتی را فراهم آورد تا بیشتر در خدمت استاد باشیم و از وجودشان کسب فیض کنیم. اما دریغ و درد که این فرصت دیر نپایید و شمع وجود استاد ظاهرا خاموش شد.
در پیش چشم دنیا دوران عمر ما یک قطره در برابر اقیانوس در چشمهای آن همه خورشید کهکشان عمر جهانیان کمسوتر از حقارت یک فانوس افسوس
اما مرگ او را از چه رو باور کنم، مگر حافظ آسمانی نگفته است:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریدهی عالم دوام ما
مجالس بزرگداشت آن عزیز در تهران و گلپایگان گواهی بر این مدعاست.
ای زندگان خوب، پس از مرگ خونینه جامههای پریشان برگ برگ در بارش تگرگ آنان! که جانتان را از نور و شور و بویش و رویش سرشتهاند تاریخ سرفراز شمایان به هر بهار در گردش طبیعت تکرار میشود زیرا که سرگذشت شما را به کوه و دشت بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاند