آخرین به روز آوری سایت جمعه ۲۵ اسفند ماه ۱۴۰۲

در تدارک نوروز



آخاله در قبال تبلیغات هیچ مسئولیتی ندارد...



نقش هوش مصنوعی در طراحی و کشف داروهای جدید


پوشاک (برند)


نمادی شایسته در آیینه فرهنگ گلپایگان - دکتر ابراهیم جعفری


یادی از گلپایگان - استاد سعیدی


مهندس علیقلی بیانی ، فرزانه‌ای از جنس آب - استاد علی اکبر جعفری

در آغاز مسول ساختن سد اختخوان مهندس طالقانی بود ولی به علت ساختن سد کرج استعفا داد و مهندس علیقلی بیانی که رشته تحصیلی اش مرتبط با سدسازی و لوله کشی شهرها بود به اختخوان رفت و دوسال و نیم آن جا ماند و کار سد را به سرانجام رساند.


" سمنو " به یاد "بی بی" ..... توحیدنیکنامی

ننه جون من سمنو می‌خواهم یار شیرین دهنو می‌خواهم
عاشقم من به لقای سمنو سر و جانم به فدای سمنو
سمنو خوب تر از جان من است سمنو شیره‌ی دندان من است
من که در مطبخِ تو آشپزم سمنو را به جه شکلی بپزم؟
ننه جون ارث به اولاد بده سمنو را تو به من یاد بده


ویدئوی مناره سلجوقی گلپایگان

مناره سلجوقی گلپایگان که از آن به عنوان بلندترین مناره آجری نام می برند ، گویی امتداد پیشینه کهن این خطه را برابر دیدگان هر هنر دوستی آشکار می کند این بنا که به عنوان بلندترین مناره آجری سلجوقی قرن پنجم هجری قمری ایران از آن یاد شده با قدمتی حدود 900 سال همچنان در برابر عوامل طبیعی زلزله، باد، باران، سرما و گرما سرفراز برجای مانده است.











عشق و دوستي

عشق در غالب دل ها ? در شكل ها و رنگهاي تقريبا مشابهي متجلي مي شود و داراي صفات و حالات و مظاهر مشتركي است ? اما دوست داشتن در هر روحي جلوه اي خاص خويش دارد و از روح رنگ مي گيرد و چون روح ها بر خلاف غريزه هاهر كدام رنگي و ارتفاعي و بعدي و طعم و عطري ويژه خويش را دارد مي توان گفت : كه به شماره هر روحي ? دوست داشتني هست . عشق با شناسنامه بي ارتباط نيست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر مي گذارد ? اما دوست داشتن در وراي سن و زمان و مزاج زندگي مي كند و بر آشيانه بلندش روز و روزگار را دستي نيست...

استاد علي‌اكبر جعفري

اثری جاودانه از دکتر علی شريعتی

ناليدن بلبل ز نو آموزی عشق است
هرگز نشنيديم زپروانه صدا?ی

عشق يک جوشش كور است و پيوندي از سر نابينايي. اما دوست داشتن پيوندي خود آگاه و از روي بصيرت روشن و زلال . عشق بيشتر از غريزه آب مي خورد و هر چه از غريزه سر زند بي ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع مي كند و تا هر جا كه يك روح ارتفاع دارد ? دوست داشتن نیز هنگام با او اوج می گیرد.

عشق در غالب دل ها ? در شكل ها و رنگهاي تقريبا مشابهي متجلي مي شود و داراي صفات و حالات و مظاهر مشتركي است ? اما دوست داشتن در هر روحي جلوه اي خاص خويش دارد و از روح رنگ مي گيرد و چون روح ها بر خلاف غريزه هاهر كدام رنگي و ارتفاعي و بعدي و طعم و عطري ويژه خويش را دارد مي توان گفت : كه به شماره هر روحي ? دوست داشتني هست . عشق با شناسنامه بي ارتباط نيست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر مي گذارد ? اما دوست داشتن در وراي سن و زمان و مزاج زندگي مي كند و بر آشيانه بلندش روز و روزگار را دستي نيست .

عشق ? در هر رنگي و سطحي ? با زيبايي محسوس ? در نهان يا آشكار رابطه دارد . چنانچه شوپنهاور مي گويد شما بيست سال سن بر سن معشوقتان بيفزا?يد ? آنگاه تاثير مستقيم آنرا بر روي احساستان مطالعه كنيد .

اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گيج وجذب زيبايي هاي روح كه زيبايي هاي محسوس را بگونه اي ديگر مي بيند . عشق طوفاني و متلاطم و بوقلمون صفت است ? اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت . عشق با دوري و نزديكي در نوسان است . اگر دوري بطول انجامد ضعيف مي شود ? اگر تماس دوام يابد به ابتذال مي كشد . و تنها با بيم و اميد و اضطراب و ديدار وپرهيززنده و نيرومند مي ماند . اما دوست داشتن با اين حالات نا آشنا است . دنيايش دنياي ديگري است . عشق جوششي يكجانبه است . به معشوق نمي انديشد كه كيست يك خود جوششي ذاتي است ? و از ين رو هميشه اشتباه مي كند و در انتخاب بسختي مي لغزد و يا همواره يكجانبه مي ماند و گاه ? ميان دو بيگانه نا همانند ? عشقي جرقه مي زند و چون در تاريكي است و يكديگر را نمي بينند ? پس از انفجار اين صاعقه است كه در پرتو رو شنايي آن ? چهره يكديگر را مي توانند ديد و در اينجا است كه گاه ? پس جرقه زدن عشق ? عاشق و معشوق كه در چهره هم مي نگرند ? احساس مي كنند كه هم را نمي شناسند و بيگانگي و نا آشنا يي پس از عشق درد كوچكي نيست .

اما دوست داشتن در روشنايي ريشه مي بندد و در زير نور سبز مي شود و رشد مي كند و ازين رو است كه همواره پس از آشنايي پديد مي آيد ? و در حقيقت در آغاز دو روح خطوط آشنايي را در سيما و نگاه يكديگر مي خوانند ? و پس از آشنا شدن است كه خودماني مي شوند . دو روح ? نه دو نفر ? كه ممكن است دو نفر با هم در عين رو در بايستي ها احساس خودماني بودن كنند و اين حالت بقدري ظريف و فرار است كه بسادگي از زير دست احساس و فهم مي گريزد . و سپس طعم خويشاوندي و بوي خويشاوندي و گرماي خويشاوندي از سخن و رفتار و آهنگ كلام يكديگر احساس مي شود و از اين منزل است كه ناگهان ? خودبخود ?دو همسفر به چشم مي بينند كه به پهندشت بي كرانه مهرباني رسيده اند و آسمان صاف و بي لك دوست داشتن بر بالاي سرشان خيمه گسترده است و افقهاي روشن و پاك و صميمي ايمان در برابرشان باز مي شود و نسيمي نرم و لطيف همچون روح يك معبد متروك كه در محراب پنهاني آن ? خيال راهبي بزرگ نقش بر زمين شده و زمزمه درد آلود نيايش مناره تنها و غريب آنرا بلرزه مي آورد . دوست داشتن هر لحظه پيام الهام هاي تازه آسمانهاي ديگر و سرزمين هاي ديگر و عطر گلهاي مرموز و جانبخش بوستانهاي ديگر را بهمراه دارد و خود را ? به مهر و عشوه اي بازيگر و شيرين و شوخ هر لحظه ? بر سر و روي اين دو ميزند .

عشق ? جنون است و جنون چيزي جز خرابي و پريشاني فهميدن و انديشيدن نيست . اما دوست داشتن ? در اوج معراجش ? از سر حد عقل فراتر مي رود و فهميدن و انديشيدن را نيز از زمين مي كند و با خود به قله بلند اشراق مي برد .

عشق زيبا?ي هاي دلخواه را در معشوق مي آفريند و دوست داشتن زيبا?ي هاي دلخواه را در دوست مي بيند و مي يابد . عشق يك فريب بزرگ و قوي است و دوست داشتن يك صداقت راستين و صميمي? بي انتها و مطلق عشق در دعشق ريسمان طبيعت است و سركشان را به بند خويش مي آورد تا آنچه را آنان ? بخود از طبيعت گرفته اند بدو باز پس دهند و آنچه را مرگ مي ستاند ? به حيله عشق ? بر جاي نهند ? كه عشق تاوان ده مرگ است . و دوست داشتن عشقي است كه انسان ? دور از چشم طبيعت ? خود مي آفريند ? خود بدان مي رسد ? خود آن را ? انتخاب ? مي كند . عشق اسارت در دام غريزه است و دوست داشتن آزادي از جبر مزاج .عشق مامور تن است و دوست داشتن پيغمبر روح . عشق يك اغفال بزرگ و نيرومند است تا انسان به زندگي مشغول گردد و به روز مرگي كه طبيعت سخت آن را دوست مي دارد ? سرگرم شود ? و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خود آگاهي ترس آور در اين بيگانه بازار زشت و بيهوده .

عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن . عشق غذا خوردن يك حريص گرسنه است و دوست داشتن همزباني در سرزمين بيگانه يافتن است .

در ت?اتري قهرماني ? در برابر پادشاه ? براي نمايش تيزي و قدرت شمشيرش ? ميله فولادي را گذاشت و با يك ضرب شمشيرش ?دو نيم كرد و همه به حيرت افتادند ? پادشاه حرير لطيف و نرمي راكه همچون پاره ابر سپيد صبحگاهي لطيف و سبك در هوا رها كرد و پرده حرير در حاليكه همچون توده متراكم رودي در فضا به آرامي و زيبايي و ظرافت روح يك شاعر ? باز مي شد و مي شكفت ? پادشاه ? بنرمي و آهستگي و وقار و اطمينان ? شمشيرش از ميانه آن گذر داد و ? بي آنكه احساس كمترين مقاومتي كند ? پرده حرير دونيم شد و هر نيمه اي در فضا ? بسويي رفت و از عبور شمشير از قلب پرده ابريشمي حرير ? كمترين چيني بر آن نيفتاد و گويي گذر شمشير را از ميانه خويش احساس نكرد ? و شمشير نيز چنان مي گذشت كه پنداري از قلب پاره ابر صبح بهاري ? يا توده سپيد دودهاي سيگار شاعري ? غرقه در اثير خيال ? مي گذرد

آه ! كه عاجزم از الف و نشر مرتب ساختن كه عشق كدام شمشير است و دوست داشتن كدام شمشير . معذورم داريد كه نمي توانم . من حوري ماسينيونم كه در برابر اين چيزها پريشان مي شد . ظرافت ? لطافت ? هر چه رنگ و بو و طعم غير مادي تر و غير عادي تر و غير زميني تر و غير مفيد تر دارد روح او را ببازي مي گرفت .

اين است آتش عشق در خدا ! يعني چه آتش عشق كه اينجوري نيست پس اين آتش دوست داشتن است . آري ? آتش دوست داشتن است ? عجب ! منهم مثل همه عارف ها و شاعرها حرف مي زدم ! آتش عشق ! آنهم در خدا نه ? آتش دوست داشتن است كه داغ نيست ? سرد نيست ? حرارت ندارد ? چرا ? كه نيازمندي ندارد كه غرض ندارد ? كه رسيدن ندارد ? كه يافتن ندارد ? كه گم كردن ندارد ? كه بدست آوردن ندارد ? كه بكار آمدن و بدرد خوردن ندارد ? كه التهاب و اضطراب ندارد ? كه تلاطم ندارد ? كه شك و ترديد ندارد ? كه دور و نزديك ندارد ? كه بيم و اميد ندارد ?كه مرگ و حيات ندارد ? كه قفس ندارد ? كه انتظار ندارد ? كه اتهام ندارد ? كه تعبير و تاويل ندارد ? كه ترس و لرز ندارد ? كه تب و تاب ندارد ? كه قيد و بند ندارد ? كه شرط ندارد ? كه بازگشت ندارد ? كه توقف ندارد ? كه رفتن ندارد ? كه رياضت ندارد ? كه حماقت ندارد ? كه نفهميدن ندارد كه ضرورت و مصلحت و فايده و چرا و براي و اقتضا و اختلاف و تناسب و تضاد و كفر و شرك و سستي ايمان و هوي و هوس و لذت و الم ندارد .آتش است و نه آتش عشق ? آتش دوست داشتن است بعضي روح ها مثل اسب اند . هر اسبي نقطه تحريكي دارد ? گاه اسبي با خشن ترين تازيانه ها اخم به ابرو نمي آورد ? اگر نيشتري هم به بغلش فرو بري حس هم نمي كند ? حس كه مي كند اما تكان نمي خورد . مثل اينكه حس نكرده است . اما همين اسب يك يا چند نقطه اي يا نقاطي بر روي گردنش ? پشتش ? سينه اش ? زير گلويش ? كه با كوچكترين اشاره نوك انگشت كوچك ? ناگهان رم مي كند و همچون پرنده اي كه ناگهان بهراسد ? پر مي گشايد و مي پرد . چنان جنون سرعت مي گيرد كه هر سوار كار ماهري را بزمين مي اندازد ? هر مانعي را كه در سر راهش سبز شود رد مي كند ? جست مي زند كوه و دشت و دره و رود و تپه و ماهور و دريا و شهر و هر چه و هر كس و هر جا را كه هست ? مي برد و مي زند و مي شكند و مي اندازد و مي رود تا ? از پا در آورد ? تا از چشم گم شود ?. و من ? احساس مي كنم روحم روح يك اسب است ? نه پست تر از اسب و نه برتر از اسب ? اما نه اسب گاري ? در شكه ? و نه اسب سواري و كرايه . اسب بي زين و برهنه ? اسب چموش و سركش و لگد زدن بر خوي وحشي . نه كه دهنه برنگيرد ? چرا اما بسختي ? به خطر ? دير راست است ? خسته كننده اما اگر ايمان بيتاب زنداني زمين ? كه شوق معراج دارد و عشق ديداري در آن سوي آسمان ها توانست بر سرش لگام زند و بر پشتش بر جهد و تازيانه دردناك سخني آشنا بر او بنوازد ? تند بادها را پشت سر گم مي كند و از صداي تندرها ي آسمان سبقت مي گيرد و همچنين تير ? دشت زمين را در مي نوردد و از فراز ديواره افق بر مي پرد و در سينه بلورين و لطيف سپيده دم فرو مي رود و در يك چشم زدن ? شاهزاده اي در بند غلامان بيگانه را كه آهنگ فراز از سرزمين غربت زمين و گريز از خيمه گاه وحشيان و دشمنان پليد و كينه توز زير اين آسمان دارد ? و از بيم اسارت در چنگ سوداگران و برده فروشان اين سيه بازار ? عزم ديار خويش كرده است به مرز عالم ديگر مي رساند و بشتاب پرش يك آرزو ? او را به درگاه خود آنجا كه در و ديوارش و ساكنانش همه خويشاوندان چشم انتظار وي اند مي برد ? درگاه بلندي كه بردامنه كوهستان مغروري نشسته است كه ننگ هيچ گامي را نپذيرفته و بر چهره اش ? خدشه هيچ نگاه چركين و نكبت و مجروح كننده اي نيافتاده و به مزبله هيچ فهم تنگ و كوتاه و عفني نيالوده است .

ريا غرق شدن است و دوست داشتن در دريا شنا كردن .عشق بينا?ي را مي گيرد و دوست داشتن مي دهد .

عشق خشن است و شديد و در عين حال ناپايدار و نامطم?ن و دوست داشتن لطيف است و نرم و در عين حال پايدار و سرشار اطمينان .

عشق همواره با شك آلوده است و دوست داشتن سراپا يقين است و شك ناپذير .

از عشق هر چه بيشتر مي نوشيم ? سيراب تر مي شويم و از دوست داشتن هر چه بيشتر ? تشنه تر.

عشق هر چه ديرتر مي پايد كهنه تر مي شود و دوست داشتن ?نوتر. عشق نيرو?ي است در عاشق? كه او را به معشوق مي كشاند ? و دوست داشتن جاذبه اي است در دوست ? كه دوست را به دوست مي برد . عشق ? تملك معشوق است و دوست داشتن تشنگي محو شدن در دوست .

عشق معشوق را مجهول و گمنام مي خواهد تا در انحصار او بماند ? زيرا عشق جلوه اي از خود خواهي و روح تاجرانه يا جاودانه آدمي است ? و چون خود به بدي خودآگاه است ? آن را در ديگري كه مي بيند ? از او بيزار مي شود و كينه بر مي گيرد . اما دوست داشتن را محبوب و عزيز مي خواهد كه همه دل ها آنچه را او از دوست در خود دارد ? داشته باشند . كه دوست داشتن جلوه اي از روح خدا?ي و فطرت اهورا?ي آدمي است و چون خود به قداست ماورا?ي خود بينا است ? آن را در ديگري كه مي بيند ? ديگري را نيز دوست مي دارد و با خود آشنا و خويشاوند مي يابد .

در عشق رقيب منفور است و در دوست داشتن است كه در هواداران كويش را چو جان خويشتن دارندكه حسد شاخصه عشق است چه ? عشق معشوق را طعمه خويش مي بيند و همواره در اضطراب است كه ديگري از چنگش نربايد و اگر ربود ? با هر دو دشمني مي ورزد معشوق نيز منفور مي گردد و دوست داشتن ايمان است و ايمان يك روح مطلق است ? يك ابديت بي مرز است ? از جنس اين عالم نيست .

عشق گاه جابجا مي شود و گاه سرد مي شود و گاه مي سوزاند . اما دوست داشتن از جاي خويش ? از كنار دوست خويش ? بر نمي خيزد ? سرد نمي شود كه داغ نيست نمي سوزاند كه سوزاننده نيست .

عشق رو به جانب خود دارد . خود خواه است و خود پاو حسود و معشوق را براي خويش مي پرستد و مي ستايد اما دوست داشتن رو به جانب دوست دارد ? دوست خواه است و دوست پا و خود را براي دوست مي خواهد و او را براي او دوست مي دارد و خود در ميانه نيست .

عشق ? اگر پاي عاشق در ميان نباشد ? نيست . اما در دوست داشتن ? جز دوست داشتن و دوست ? سومي وجود ندارد .عشق بسرعت به كينه و انتقام بدل مي شود و آن هنگامي است كه عاشق خود را در ميانه نمي بيند ? اما دوست داشتن به آن سو راهي نيست . و هرگاه آنكه دوست داشتن را خوب مي داند و خوب احساس مي كند ? خود را در ميانه نمي بيند ? بسرعت و بسادگي ? به فداكاري و ايثاري شگفت و بي شا?به و بزرگ و پرشكوه و ابراهيم وار بدل مي شود و در اين هنگام است كه خود را ديگر نيست و ديگر نمي تواند باشد و در آينه اي كه دوست دارد لكه اي مي نامد و دستور مي دهد . و واقعي و صميمي و از روي ايمان قطعي ? نه تعارف و ادا واطوار ? و اين ? هم از هنگام گفتنش و هم از سوز سخنش پيدا ست . كه آن لكه را از روي آينه پاك كن ! تا آينه كه ديگر چهره مرا در خود نخواهد ديد به عبث مي گويد : آه ! آيا اين لكه را پس از من پاك خواهي كرد آيا لكه ديگري بر آينه خواهد گشت نه نه نه ! پس از من ? سراسر اين آينه را سياه كن اين لكه را بر تمام صحفه آينه بگستران ! جيوه هاي آينه را همه بتراش تا تصويري بر آن نايستد . آينه را خاك آلود كن و خاك عزا بر سرش بپاش تا نور خورشيد هم بر آن نتابد ? تا پس از من ندرخشد ? برق نزند ? آه ? چه بگويدآينه را بشكن ! ريز كن .
?

اين مطلب تاکنون 8164 بار مشاهده شده است.
مطالب مرتبط با استاد علي‌اكبر جعفري

سیمای فرزانگان- مروری بر زندگی هنری استاد اکبر گلپایگانی
سیمای فرزانگان 14- استاد رضا خوشنویسان الگویِ نظم و ادب و متانت
سیمای فرزانگان- استاد مرتضی شهیدی روایتگر عرفان و ادب فارسی
رُشدیه و مدارس جدید
دبیرستان گوگد و روایت عشق - استاد علی اکبر جعفری
شعله ی امید.
سیمای فرزانگان- زنده یاد آقای حسن موسوی معلم عشق و معرفت - استاد جعفری
جوجه اردک زشت
سیمای فرزانگان (13) - استاد پروفسور دکتر محمد حسن خالصی
سیمای فرزانگان12- ( زنده یاد استاد عبدالحسین مصحفی )
سیمای فرزانگان 11 - استاد دکتر مظاهر مصفا
سیمای فرزانگان(10) - پروفسور فضل الله رضا
سیمای فرزانگان (8) - دکتر محمد ابراهیم صافی
یادی از دکتر غلامحسین مصاحب . به مناسبت هفته ی جهانی ریاضیات
" پائیز " بهار عارفان عاشق
پرواز.
شاد بودن هنر است
در آیینهِ تاریخ (قسمت یازدهم) انقلاب آمریکا
در آیینهِ تاریخ (قسمت دهم) انقلاب صنعتی اروپا و پیامدهای آن
سیمای فرزانگان 1 - دکتر علی عمیدی
پاسخ به معماهای هندسی(1)
پروفسور مریم میرزاخانی، ذهن زیبا، اندیشه پویا، فروتن و شکیبا
در آیینه تاریخ (قسمت نهم) - عصر روشنگری، ادامه دوران رنسانس در شرایطی تازه
در آیینه تاریخ (قسمت هشتم) رنسانس کشف دوباره انسان و جهان
در آیینه تاریخ (قسمت هفتم)-سده‌های میانه ، انجماد فکری و حاکمیت تمام عیار کلیسا
برف نو برف نو سلام سلام
صبح صادق ندمَد تا شب یَلدا نرود
در آیینه تاریخ (قسمت ششم) -اساطیر یونان و آثار حماسی هومر
در آیینه تاریخ (قسمت پنجم) - ارسطو بنیانگذار منطق
در آیینه تاریخ (قسمت چهارم) افلاطون معمار اصلی فلسفه سیاسی
در آیینه تاریخ (قسمت سوم) سقراط
یونان و روم باستان (قسمت دوم)
یونان و روم باستان ( بخش اول )
قلم، نگارنده اندیشه بر کاغذ
دانش برترین شرف آدمی است
خانه تکانی
فرزند زمان خویشتن باش
پشت صحنه حضور استاد علی اکبر جعفری در برنامه زنده سیمای خانواده
سیمای فرزانگان (7) - مروری بر زندگانی استاد بزرگوار، معلّم و خیّر والامقام محمد مهدی صحت
فرهنگ ، نظم ، قانون - بخش دوم
فرهنگ ، نظم ، قانون - بخش اول
سیمای فرزانگان(6) - شادروان استاد سید حسن نوربخش(دبیر)
نیلوفری در سایه سار بید
مصاحبه دانش آموزان با استاد علی اکبر جعفری
نشانی نوروز
یک کهکشان ستاره (بخش اول) حکیم ابوالقاسم فردوسی )
سیمای فرزانگان 2 - شادروان استاد علی وکیلی
یلدا شب گرم مهربانان جاودان باد
سیمای فرزانگان گلپایگان - دکتر علی عمیدی
لبخند
تکنولوژی واحساس
داستان يک زندگي
رفتارهاي مخرب مغز
قورباغه ها
یاد باد آن روزگاران ياد باد
تاشقایق هست زندگی باید کرد
انسان‌ها...
يلدا شب گرم مهربانان جاودان باد
شب چله (یلدا) شب زایش خورشید و آغاز سال نو میترایی
پلي بين كوير و دشت
پرستوها به لانه بر می‌گردند
سخنان پیام آور کربلا حضرت زینب(س) در مجلس یزید
رنگين کمان آرزوها
زندگی درعصر رايانه
سیمای فرزانگان (5) - مرحوم استاد منوچهر خالصی
سیمای فرزانگان (4) - مهندس علیقلی بیانی ، فرزانه‌ای از جنس آب
سیمای فرزانگان(3) - دکتر فضل الله اکبری
عشق و دوستي
وصيت داريوش به خشايارشا
زيبايي‌هاي رياضي: فراكتال‌ها
سیاه چاله های ریاضی
زيبايي‌هاي رياضي - كاشي‌هاي خود پوشاننده
سرگذشت عدد "پی"
استاد پرویز شهریاری اندیشمند و ریاضیدانی عاشق بود
معلم و شاگرد
سیمای فرزانگان 2 - شادروان استاد علی وکیلی
سيماي فرزانگان ۱ - دكتر علي عميدي
رمز و راز جاودانگی
انسان محور توسعه است
ماه و پلنگ
معلم قافله‌سالار عشق است (3)
معلم قافله‌سالار عشق است (2)
معلم قافله سالار عشق (1)
بر فراز کهکشان‌ها
لهجه‌ي گلپايگاني شكر است
آواي چلچله‌ها
گلبانگ توحيد در طلوع شقايق
از سكون مرداب تا خروش دريا
بين مرگ و زندگي
چارلی چاپلین به راستی یک معلم بزرگ است



نام و نام خانوادگي:
پست الکترونيک:
سايت يا وبلاگ:
متن پيام:
تصوير امنيتي:


20:54   28 ارديبهشت 1387

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی آه باران من سرا پای وجودم آتش است پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی

20:55   28 ارديبهشت 1387

آدمها در حسرت دوری از ستاره بختشان در آسمان می سوزند. من اما ستاره بختم را روی زمین دارم.... افسوس با فاصله ای هزار برابر بیشتر از فاصله زمین تا آسمان

20:55   28 ارديبهشت 1387

برای خریدن عشق هر کس هرچه داشت آورد،‌ دیوانه هیچ نداشت و گریست،‌ گمان کردند چون هیچ ندارد می گرید،‌ اما هیچکس ندانست که قیمت عشق اشک است

20:57   28 ارديبهشت 1387

من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من...من خودم بودمو یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارز ید

14:12   07 آبان 1388
شاگرد
سلام استاد مقاله تون خیلی زیبا بود و عالی ترین مقاله ای بود که من در مورد عشق و دوستی خواندم استاد یادمه یه روزی سر کلاس برامون گفتید اگر کسی رو دوست دارید از ته دل ،واقعا دوستش دارید بهش بگید استاد من یه نفرو دوست دارم از ته دلمم دوستش دارم به خاطر ویژگی های خاصی که داره دوستش دارم اون هم به من گفته که دوست دارم واینو ثابت کردو به خاطر من دنبالمم اومد ولی جریان معمولی پدرم قبول نکرد منم احترام بابامو نگه داشتم روی حرفش حرف نزدم ولی از یه طرف هم اونی رو که دوست داشتم شکستم و هم قلب خودمو هیچ کس شکستن منو نشنید هیچ کس فریاد دو نفرو که هم دیگرو دوست داشتن نشنید اگه دوست داشتن و عشق اینه که آخرش بشکنی چرا اصلا باید دوست داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منتظر جوابتون هستم

22:53   14 آبان 1388
naser
مطالب بسیار عالیییییییییی بود؛ ایووووووول استاد

26:11   22 مرداد 1389

افسوس ان زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم و ان زمان که دوستمان دارند لجبازی میکنیم و بعد برای ان چه از دست رفته آه میکشیم

آخاله در قبال تبلیغات هیچ مسئولیتی ندارد.


آب و هوا

پیام های کلی سایت

تماس با ما


كلیه حقوق برای پدید آورندگان 
.:: آخاله ::. محفوظ است. | طرح و اجرا : توحید نیكنامی   | به روز رسانی محتوایی : محمود نیكنامی  
 | .Copyright © 2003-2012 Akhale.ir. All Rights Reserved
|
 | Powered By Tohid Niknami | E-Mail :
Akhale . com @ gmail . com |