شهر ما گلپایگان به تبع حوادث و مصائبی که در طول تاریخ گریبانگیر کشور عزیزمان ایران بوده است،دورانهای متفاوتی از نعم و نقم را به خود دیده است. مطالعه تعدادی از این دورانها، خوشبختانه به جهت اینکه در نوشته های تاریخی ضبط گردیده است برای ما امکان پذیر است. یکی از این حوادث سرگذشت بانی معروف قلعه جمال می باشد که تا امروز، آوازه بانی و بقایایی از بنا برای ما باقی مانده است. در قسمتی از کتاب تاریخ یمینی به نام حوادث ایام شرحی از این مرد معروف ذکر شده که من سعی نمودم تا حد امکان نثر آن را امروزی نموده و از تکلف آن بکاهم. لازم به ذکر است که این دوران مصادف با انقراض سلسله سلجوقی و استیلای خوارزمشاهیان و سپس حمله مغول می باشد که هر کدام از این حوادث به نوبه خود گلپایگان را تحت تاثیر خود قرار داده است. |
و احوال مردم در طی این جنگها و قتلها از حد بیان گذشت و کوتاه سخن اینکه در همه سرزمین عراق [منطقه مرکزی ایران] یک خانه قدیمی نماند و خانه ثروتمندان که هزاران خرج برای آنها شده بود را خراب کرده و اجزائ آنرا به قیمت ناچیز می فروختند و جنس مرغوبی که در ایام آرامش 10 یا 20 هزار زر سرخ می ارزید،از زیادی مخارج و مالیات و خرابی عبور و مرور لشکر، رایگان از دست می دادند و کسی جرائت نمی کرد که قبول نکند و راهها از ترس درندگان و کفتارها که در خانه کشاورزان لانه کرده بودند،ناامن شده و جز با حمایت دوستان و اسلحه نمی شد از آنها گذشت.چندین نوبت قحطیهای ناگوار به وجود آمد و فقیران هلاک شدند و رسم بزرگ منشی و علم اندوزی فراموش شده و مردم مشغول به خباثت و بیکاری شده و راه و روش اجدادی را فراموش کرده و به جای دوات و قلم ، کارد و شمشیر برداشته و انسانهای مفسد بر کارها مستولی شده و مردم عاقل آرزوی مرگ کردند.
و گلپایگان در این سختی ها شریک شهرهای دیگر بود و علاوه بر آن ، دو بار سنگین اضافه تر بر دوشش بود و از دو درد شدید رنجور بود . یکی آنکه بر سر راه جهان بود و در میان دو شهر بزرگ و در کنار چند قلعه قرار داشت و هر فتنه ای که در اطراف عراق به وجود می آمد به این شهر سرایت می کرد چنانکه اوحد هلالی در اشعار زیر چنین گفته :
«در گلپایگان اقامت کردم در حالیکه همت من از اقامت در آنجا پس از آنکه نا فرمانی کرده بود شکایت کرد
آنجا شهریست که هنگامیکه زمانه باردار محنتی ترسناک باشد ، زادگاه آن محنت آنجاست
ما از بوی شراب آنجا مست شدیم ما را حرکت دهید پیش از اینکه پیاله شراب را بگردانند»
دوم آنکه سالی دو سه بار فرمان ستمکاری صادر کرده و بر خون و مال مسلمانان تعرض می کردند واز جوانان جمعی وارد کار شده و مردم را زیر دست می گرفتند. تا جمعی از مردم عافیت طلب هر چه مال و اموال داشتند بابت محافظت از جان خود پرداختند و در هیچ خانه ای جاندار و بیجان نماند و عاقبت اکثر مردم به اجبار ترک وطن کردند.
و حساب و کتاب پادشاه با 50 یا 60 نفر مالیات دهنده افتاد و همسایه را به جای همسایه و آشنا را به جای آشنا می گرفتند و کار به آنجا رسید که بقیه مردم تصمیم گرفته که شهر را گذاشته و مشقت آوارگی را بر خود هموار سازند.
تا آنکه خداوند همانگونه که در قرآن فرموده است : «آیا آنکسی که بیچاره درمانده را اجابت می کند و رنج و ناخوشی را از بین می برد بهتر است ؟یا خدای دروغین» ، به فریاد ستمدیدگان رسید و پادشاه عادل الغ باربک و خواجه جهان سید الوزرا را مسئول این سرزمین کرد و ایشان چون بیچارگی و فقر و ضعف این مردم را دیدند،به فتوای رحم و مروت مسلمانی و دینداری خود آنها را بخشیده و سعی در اصلاح کار آنها نمودند و حیات مجدد به مردم بخشیده و مالیاتها و مخارج اضافه و رسوم ایجاد شده را بر انداخته و آیین عدل و داد و تساوی را در میان مردم برقرار کردند و انسانهای شرور و مضر را که در زمان سستی امور مصدر کار شده بودند ، با شمشیر آبدار و فکر هوشیار نابود و متلاشی کردند تا مردمان بیکار و فتنه جو به کنج خانه ها رفته و مودب شده و دست از خباثت برداشته و به کار و حرفه خود پرداختند و برای ریاست شهرامیر رئیس جمال الدین سعد الاسلام ملک الروساء عمر بن ابی بکر بن محمد را که سپهسالار و بزرگ شهر بود انتخاب کردند که اصلاح کار این شهر جز به دست او امکان پذیر نبود و وسایل ریاست را جز او کس دیگری نداشت.
جوانی بود از آزادگان روزگار که به کفایت و شهامت و درایت و دلیری سرآمد بود و خداوند در حق او این معجزه را اظهار فرموده بود : «به تو محبت و دوستی از خویشتن افکندم» و دلها سرشار از محبت او شد و مردم شهر از خاص و عام به پشتیبانی او برخاسته و مال و جان خود را فدای او کرده و دوستی او را در دل خود جای دادند. و او در ذات خویش به ویژگیهای آراسته بود و اندیشه ای استوار و عقلی کامل داشت و در سن جوانی از تجربه پیران روزگار دیده برخوردار بود و در بخشندگی از ابر و دریا گذشته و در شجاعت و صلابت از شیر ژیان گوی سبقت ربوده و در بلندی همت ومیزان جوانمردی ، توانگر و حاتم را به کنار زده و ریاست جامه ای بود که بر خصلتهای برجسته او بافته شده و از کوششها و علم او شرافت یافته بود.
و چون به ریاست برگزیده شد مانند پزشک به دنبال علت نابسامانیها گشته و هر چه را سبب تباهی و اذیت مردم بود،برانداخت و چنانچه در قران آمده است :«در فرمانبری از خدای رافت و مهربانی نکنید» ، اول برادران خود را از جور و ستم و گردنکشی بر مردم بازداشت و یاران آنها را که مایه فتنه و فساد بودند،برخی را با شمشیر کشته و بعضی را به درخت دار زد و هر کس را که مستعد و شایسته می دید با خود همراه کرده و از مال خود به آن می بخشید تا همه دست از بیهودگی برداشته وآتش فتنه آنها که در این چند سال می سوخت خاموش شد و آبروی کشاورزان و قدر و منزلت انسانهای شایسته باز آمد و کسانی که شهر را ترک کرده بودند بازگشته و امنیت حاصل شد و بدین سبب هم پادشاه در حق او توجه ویژه کرد و ریاست شهر را به او داده و به عزت نفس و کم طمعی و مهربانی او بر مردم اعتماد کرد ، و هم مردم مهر و محبت او را در دل جای داده و در منازل خود به پادشاه عادل الغ باربک و سید الوزرا«که خداوند آنها را عزیز و پیروز بدارد» و رئیس مهربان با انصاف دعا نمودند و نام نیک آنها در گوشه و کنار جهان منتشر شده و بهره و پاداش نیک آخرت و خانه های بهشتی برای ایشان ، به دلیل کارهای نیکو،آماده و مهیاست ، تا روز محشر با آنها شاد باشند.
این مطلب تاکنون 3502 بار دیده شده است.
| |